علم وحشت 18

background:url(image.png) no-repeat center;

علم وحشت 18

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
نویسندگان

۲۷ مطلب در خرداد ۱۳۹۲ ثبت شده است

دانلود کتاب برج تاریک

هفت تیر کش
نویسنده:
استفن ادوین کینگ (زاده ۲۱ سپتامبر ۱۹۴۷) نویسنده آمریکایی خالق بیش از ۲۰۰ اثر ادبی در گونه‌های وحشت و خیال‌پردازی است.رمان های کینگ چنان با گرمی از سوی خوانندگان او روبرو شد که دیری نپایید به سینما نیز راه یافت.
«هفت تیرکش» جلد نخست از مجموعه رمان‌های «برج تاریک 1» نوشته کینگ است.

استیون کینگ درباره این کتابش می‌گوید: این کتاب به نوبه خود داستان کاملی دارد اما در واقع کامل نیست!

قسمت‌های بعدی این داستان طولانی‌تر از قسمت اول هستند و تعداد صفحاتشان به 3 هزار یا حتی بیشتر می‌رسد. من برای خلق این داستان حتی به مرز جنون و قدرت‌طلبی هم رسیدم. کار با شتاب هرچه تمام‌تر پیش می‌رفت و باید به اندازه 300 سال زندگی می‌کردم تا داستان برج را تکمیل کنم؛ نوشتن این بخش از داستان برج تاریک با نام «هفت تیرکش» بیش از 12 سال طول کشید. این طولانی‌ترین زمانی است که تا به حال صرف نوشتن کتابی کرده‌ام و با آنکه نوشتن این بخش از داستان طولانی شد اما سوژه آن همواره در ذهنم زنده و پویا بود...

حق تکثیر: مالکیت و ترجمه اثر مربوط به بلاگ دوران اژدها است

**برای دانلود به ادامه روید....

شبی از آن رابی


آرمیون_توجه این داستان از زبان خودم نیست ها_نام من میلدرد است میلدرد آنور قبلا در شهر دی مو آن در ایالت آیوا در مدرسه ایتدایی معلم موسیقی بودم  مدت سی سال است که تدریس خصوصی پیانو به افزایش درامدم کمک کرده است در طول سی سال در یافته ام که سطح توانایی موسیقی در کودکان بسیار متفاوت است با این که شاگردان بسیار بااستعدادی داشتم اما هرگز لذت داشتن شاگرد نابغه را احساس نکردم

ادامه در...... ادامه مطلب

تو،تویی؟

دیوانه میگوید من آبراهام لینکلن هستم

                         فرد عصبی میگوید:ای کاش من آبراهام لینکلن بودم

و آدم سالم میگوید:من،منم و تو،تویی

از این به بعد بخشی از وبلاگ به تو ،تویی؟ اختصاص میابد که در آن داستان های کوتاهی با موضوعات تکان دهنده و تاثیر گذار گذاشته میشود (در آرشیو موضوعی :  تو،تویی) که احتمال خیلی کمی دارد که قبلا آنها را شنیده باشید

و بیشتر این داستان ها حقیقی هستند (کپی برداری با ذکر منبع مجاز میباشد)

آری دوست عزیز اکنون حلقه ی این زنجیره به تو رسیده انتخاب با خودت که آخرین باشی یا ادامه دهی

برای نمونه به داستان ادامه مطلب توجه فرمایید(از این به بعد این داستان ها را با نام آرمیون میشناسیم)


ویژه نامه تصویری پراید -2

این قسمت 2 همونه

ویژه نامه تصویری پراید -1

سلام یک پست جدید خیلی باحاله اما چون طولانی بود گذاشتمش تو ادامه مطلب پس شوت تو ادامه مطلب

طنز / دختر و پسر ها نمیتوانند!


دختر پس


دخترها نمی‌توانند

۱- با داشتن دماغی تیر کمونی یا عقابی متالیک به جراح مراجه نکنند!
۲- با دیدن یکی خوش تیپ‌تر از خودشون، میگرن نگیرن و از زور ناراحتی غش نکنند!
۳- با داشتن قدی کوتاه کفش پاشنه ۶۰ سانتی نپوشند و احساس قد بلندی نکنند!
۴- روزی ۲۴ ساعت با تلفن حرف نزنند!
۵- روزی ۳۰-۴۰ هزار تومان آت و اشغال نخرند!
۶- از مهمونی و عروسی و برای هم خالی نبندند و با خالی‌بندی لایه اوزون رو سوراخ نکنند!
۷- با یه دماغ عمل کرده احساس خوشگلی نکنند و فکر نکنند که مادر زادی همینجوری بودن!
۸- مطالب چرت و پرت این قسمت رو بخونند و از عصبانیت سکته نکنند!

 

پسرها نمی‌توانند

۱- با داشتن هیکلی ضایع تیشرت تنگ نپوشند و فیگور نگیرند!
۲- از کلاس پنجم دبستان صورتشون رو سه تیغه نکنند و after shave نزنند!
۳- پس از یافتن اولین مو در پشت لب احساس مردانگی نکنند و به فکر ازدواج نیفتند!
۴- در میهمانیها و محافل خانوادگی احساس بامزگی نکنند و چرت و پرت نگویند!
۵- ادعای با مرامی و با معرفتی و با وفایی و غیره نکنند!
۶- کت و شلوار صورتی با بلوز زرد نپوشند و کراوات قهوه‌ای نزنند!
۷- احساس با غیرتی نکنند و راه به راه به آبجی کوچیکه گیر ندهند!
۸- از ۹ سالگی پشت ماشین باباشون نشینند و پدر ماشین رو در نیارند!

همایش زنانه، عاشقانه زندگی کنید!!! +طنز

یه همایشی برای زنها به اسم چگونه با همسر خود عاشقانه زندگی کنید برگزار شده بود
توی این همایش از خانومها سوال شد : چه کسانی عاشق همسرانشون هستند ؟

همه ی زنها دستاشون رو بالا بردن

سوال بعدی این بود که : آخرین باری که به همسرتون گفتید عاشقش هستید کی بود؟
بعضی ها گفتن امروز … بعضی ها گفتن دیروز… بعضی ها هم گفتند یادشون نمییاد

بعد ازشون خواستند که به همسرانشون اس ام اس بفرستند و بگن: همسر عزیزم من عاشقت هستم
همه اینکار رو کردند

ازشون دوباره درخواست کردند گوشیشون رو بدن به کناریشون تا جواب اس ام اسهایی که براشون اومد بود رو بلند بخونن
خوب یکسری از جواب اس ام اس ها رو براتون نوشتم:

- شما؟ 
اوه مادر بچه های من ، مریض شدی؟ 
عزیزم منم با منی ؟
حالا که چی ؟ بازم ماشین رو کجا کوبوندی؟
من منظورت رو متوجه نمی شم؟
باز دوباره چه دست گلی به آب دادی ؟ این سری دیگه نمی بخشمت
؟؟!!
خوب برو سر اصل مطلب ، چقدر پول لازم داری؟
من دارم خواب می بینم ؟
اگه نگی این اس ام اس رو واقعا برای کی فرستادی قول میدم یکی رو بکشم
ازت خواستم دیگه تو مشروب خوردن زیاده روی نکنی
- لطفاً با من تماس بگیر !
- من سر کارم بعد اس ام اس میدم بهت

 

چرا واقعا چراااااااا؟؟

فونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا ساز      فونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا ساز

جک جدید

زیر بـــارون تـــنـــد یـــا بـــاید چـــاقـــو خورد یا بـــاید بـــالـا سر کســـى که چـــاقو خــورده بشـــینـــى و بگـــى خـــــــــــــــدااااااااااااا
وگـــرنـــه همیـــنجـــورى اصـــلــا فـــایـــده نـــداره …
:)))))))))))))


دلم دیگر به زندگی گرم نیست
مادر می‌گوید : باید کمی به خودت برسی !
اما چگونه ؟ وقتی از هر طرف میروم به تو می‌رسم ؟!
الان که دارم فکرشو میکنم بچگیام برا خودم گودزیلایی بودم. طبق معمول یه پنجشنبه رفتیم خونه ی بابابزرگمینا خلاصه خیلی حوصلم سر رفت بود.اومدم تو حیاط یهو چشمم به ماشین بابابزرگم افتاد و شیطونیم گل کرد همچین مثل سپایدرمن از ماشین رفتم بالا و رسیدم به سقفش آقا بعدش اومدم با چند تا حرکت چرخشی پریدم رو سقف ماشین اینقدر بالا پایین پریدم که سقف رو به داخل خم شد بیچاره وقتی بابا بزرگم ماشین رو دید کم بود سکته رو بزنه در آخر هم به خاطر من ماشین رو فروختن^_^
خو ماشینه عمر خودش رو کرده بود دیگه من فقط نقش عزراییل رو داشتم و جونش رو رفتم^_^
اما خداییش خیلی حال داد انگار تو پارک بادی بودم^_^
راستی محض اطلاع دیوونه نیستم فقط یه کوچولو موچولو شیطونم^_^


امروز که از خواب بیدار شدم از خودم پرسیدم :

زندگی چه می گوید؟
جواب را در اتاقم پیدا کردم،

... سقف گفت : اهداف بلند داشته باش!

پنجره گفت : دنیا را بنگر!

ساعت گفت : هر ثانیه با ارزش است!

آیینه گفت : قبل از هر کاری به بازتاب آن بیندیش!

تقویم گفت : به روز باش!

در گفت : در راه هدف هایت سختی ها را هُل بده و کنار بزن!

زمین گفت : با فروتنی نیایش کن!
.
.
.
.
و در آخر، تخت خواب گفت : ولش کن بابا بگیر بخواب !!!


لاف زدن تهرانی، اصفهانی، شیرازی و آبادانی !

یک تهرانی، یه اصفهانی، یه شیرازی و یک آبادانی توی کافی شاپ با هم صحبت میکردند :
تهرانی: من یک موقعیت عالی دارم، می خوام بانک ملی رو بخرم !
اصفهانی: من خیلی ثروتمندم و می خوام شرکت بنز رو بخرم !
شیرازی: من یه شاهزاده ثروتمندم و می خوام شرکت مایکروسافت و اپل رو بخرم !
سپس منتظر شدند تا آبادانی صحبت کند 
.
.
.
.
.
.
آبادانی قهوه خود رو هم زد. خیلی با حوصله قاشق رو روی میز گذاشت،
یه کم قهوه خورد، یه نگاهی به اونها انداخت و با آرامی گفت:
نمیفروشم....!!!


توضیح: ما هیچگونه قصد توهین به قومیت ها نداریم و صرفاً این مطلب به دلیل محتوای طنز جالب استفاده شده.