این منم نه این منم
- دوشنبه, ۲۷ خرداد ۱۳۹۲، ۰۵:۴۹ ق.ظ
این دختر از بچگی یک زنگوله به گردنش بسته بودند که گم نشود. جوان برای اینکه مردم به او نخندند اول کاری که می کند زنگوله را از گردن او باز می کند و او را می فرستد حمام و یک دست لباس خوب و نو به او می پوشاند.
برای شب عروسیش همه چیز که می خرد یک کفش ساغری سبز هم می خرد و گوسفندی می کشد. دخترک یک تکه گوشت توی دیگ بار می گذارد و بقیه اش را هم به میخ و چنگک آویزان می کند. توی خانه جوان یک جوی آب بوده که مثل آب انبار پله می خورده پایین می رفته.
خلاصه عروسی راه می افتد و دخترک هم خوشحال و خرم اما به خاطر اینکه هرگز چنین چیزهایی ندیده بود اصلاً نمی دانست چکار کند. شب که می شود مرتب راه می رود و یک نگاهی به دیگ روی اجاق می کند، یک نگاهی به جوی آب و یک نگاه هم به آسمان و هی با خودش می گوید: «این منم نه من منم ـ تی تیش مامانی به تنم ـ بالا میرم ماه می بینم ـ پایین میام آب می بینم ـ کفشای سوزورپام می بینم ـ این منم نه من منم ـ اگه منم کو زنگوله م ـ چزاره به میخ ندیده بودم ـ پزاره به دیگ ندیده بودم ـ این منم نه من منم ـ اگر منم کو زنگوله م!»
- ۹۲/۰۳/۲۷
میگم چه زود زود هم آپ میکنی........!!!