تو،تویی؟
- شنبه, ۱۱ خرداد ۱۳۹۲، ۰۶:۰۵ ب.ظ
آرمیون-روزی شرلوک هلمز و دوستش دکتر واتسون رفته بودند صحرا نوردی و شب هم چادر زدند و زیر ان خوابیدند نیمه های شب هولمز بیدار شد و اسمان را نگریست بعد واتسون را بیدار کرد و گفت نگاهی به بالا بینداز و به من بگو چه میبینی واتسون گفت میلیون ها ستاره میبینم هولمز گفت چه نتیجه ای میگیری
واتسون گفت از لحاظ روحانی نتیجه میگیرم که خداوند بزرگ است و از لحاظ ستاره شناسی نتیجه میگیرم که زهره در برج تابستان است پس باید الان تابستان باشد
هولمز قدری فکر کرد و گفت :واتسون اولین نتیجه ی مهمی که باید بگیری این که چادر ما دزدیده شده است!!!!!!!!
در زندگی همه ما بعضی وقت ها بهترین و ساده ترین جواب و راه حل کنار دستمونه ولی این قدر به دور ست ها نگاه میکنیم که آن را نمیبینیم!!
- ۹۲/۰۳/۱۱
خیلی داستان اثر بخشی بود
با استفاده از این داستان میتوان براورد کرد و فهمید که برای موفقیت هم همینطور است
ما ساده ترین راهها را نادیده میگیریم و دنبال موفقیت های دیگران میرویم،
ممنونم