علم وحشت 18

background:url(image.png) no-repeat center;

علم وحشت 18

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
نویسندگان

۷ مطلب در شهریور ۱۳۹۲ ثبت شده است

جلسه محرمانه

یازده مدیر شرکت آب‌میوه سازی اروپا، در سالن باشکوه همایش‌های هتل آرُزا در ژنو، دور هم جمع شدند. آنها از کشورهای ایتالیا، فرانسه، آلمان، اتریش، بلژیک، هلند، انگلستاند، اسپانیا، پرتغال، سوئیس و سوئد آمده بودند.

هر یک از مدیران، نماینده‌ی مخصوصِ شرکتِ کشور خود بود. دفتر مرکزی و اداره‌ی کلِ شرکت، در لوکزامبورگ قرار داشت. اکنون دومین جلسه‌ مانند جلسه‌ی اول، در مادرید تشکیل شده بود. هدف از دومین نشست، تولید نوشابه‌ی جدید و شگفت انگیزی بود که می‌توانست جایگزین همه‌ی نوشابه‌های موجود در دنیا شود و بقیه‌ی شرکت‌های نوشابه‌سازی را از میدان رقابت، خارج کند.

یازده مدیر، انگیزه‌ی شدیدی برای تحقق هدفِ عالی خود احساس می‌کردند. آن روز قرارداد نهایی نوشته می‌شد. همه هیجان زده، منتظر ورود سر آرتور بُنهال، مدیر شرکت بودندش.

هنری رانکن بورگ، مدیر شرکت سوئیسی، ریاست جلسه را برعهده داشت و مدام بی‌صبرانه به ساعتش نگاه می‌کرد. ساعت یازده بود و سر آرتور زمان شروع جلسه را ده و سی دقیقه تعیین کرده بود. بحث و گفتگو بین مدیران هر لحظه گرم‌تر می‌شد. همه آشکار و پنهان به ساعت نگاه می‌کردند. درست ساعت یازده و ده دقیقه، زنگُ تلفن بنفضِ سالن به صدا درآمد. رانکن بورگ رییس جلسه، تلفن را برداشت. صدایی گفت : ( از پاریس می‌خواهند با شما صحبت کنند! )

لحظه‌ای گذشت. سر آرتور بُنهال با صدای خشمگینی پرسید : شما رانکن بورک هستید ؟

- بله . و با لحن آهسته اما سرزنش آمیزی گفت: همه منتظر شما هستیم!

بُنهال حرف او را نشنیده گرفت و گفت : خوب به حرفم گوش کنید تا بتوانید آن را درست به همه‌ی همکاران منتقل کنید. شما کسی را به نام دکتر سالوینی می‌شناسید ؟

- نه قربان !

سر آرتور گفت : یکی از مدیران به ما خیانت کرده … !

رانکن بورگ وحشت‌زده به فکر فرو رفت.

- بنابراین یک خائن میان ما وجود دارد. امروز صبح سالوینی از ورسای به من تلفن زد و گفت که یکی از مدیرانِ ما، همه‌ی اطلاعات را در اختیارش گذاشته است. او همه‌ی مسائل مربوط به نوشابه‌ی جدید را از شیوه‌ی شروعِ خط تولید آن تا جزئیات طرح‌های تبلیغاتی و حتی شکل و اندازه‌ی بطری‌ای که هنوز عرضه نشده ، به او گفته.

رانکن بورگ که به شدت تعجب کرده بود، پرسید : چه‌طور ممکن است ؟

- او پنجاه هزار پوند استرلینگ حق‌السکوت خواسته و ما فقط بیست و چهار ساعت مهلت داریم. موضوع را به همکاران بگویید. من الان به طرف لیسبون پرواز می‌کنم تا با نماینده‌ی سالوینی ملاقات کنم. امشب در ژنو هستم. زمان جلسه‌ی امروز را به ساعت بیست و دو تغییر دهید. فهمیدید ؟

رانکن بورگ پریشان خاطر سری تکان داد و گفت: بله ، سر آرتور!

- به همکاران بگویید که حتما خائن اشتباهی مرتکب می‌شود و او را می‌شناسیم.

بعد صدای تق تق و صدای خش خشی آمد و تلفن قطع شد. رانکن بورگ در حالی که دستش می‌لرزید ، گوشی را گذاشت.

همه حیرت زده به او خیره شده بودند.

هراسان گفت : <خیلی عجیب است!> بعد لیوان آب را برداشت، جرعه‌ای نوشید و گفت : همکاران عزیز! سر آرتور اطلاع داد که جلسه را به تاخیر بیندازیم و آن را امشب ساعت بیست و دو تشکل دهیم.

ضمنا باید مسئله‌ی بسیار مهم دیگری را هم به اطلاع‌تان برسانم.

سپس سینه‌اش را صاف کرد و گفت : دوستان در میان ما یک مدیر خائن پیدا شده. خائنی که همه‌ی طرح‌ها و برنامه‌های نوشابه‌ی جدید را، حتی شکل بتری‌اش را در اختیار شخصی به نام انریکو سالوینی گذاشته. او از همه‌ی اقدامات تبلیغاتی ما و حتی شکل و اندازه‌ی بطری جدید باخبر شده. حالا پنجاه هزار پوند حق‌السکوت می‌خواهد.

رانکن بورگ دوباره سینه‌اش را صاف کرد و گفت : سر آرتور از من خواست به شما بگویم که تا امشب خائن را پیدا خواهد کرد.

سکوت مرگباری در سالن حکم‌فرما شد. بورگ به صندلی تکیه داد، آبش را تا آخر نوشید و زیر لب زمزمه کرد : چه بدبختی بزرگی … !

کارمند خائن چه کسی و از چه کشوری بود ؟؟

تغییر

به زودی این وبلاگ به وبلاگ www.er-king.blog.ir تغییر مکان میدهد

سگ باهوش

قصاب با دیدن سگی که به طرف مغازه اش نزدیک می شد حرکتی کرد که دورش کند اما کاغذی را در دهان سگ دید.
کاغذ را گرفت. روی کاغذ نوشته بود «لطفا ۱۲ سوسیس و یه ران گوشت بدین». ۱۰ دلار همراه کاغذ بود.

قصاب که تعجب کرده بود سوسیس و گوشت را در کیسه ای گذاشت و در دهان سگ گذاشت.
سگ هم کیسه را گرفت و رفت.

قصاب که کنجکاو شده بود و از طرفی وقت بستن مغازه بود تعطیل کرد و به دنبال سگ راه افتاد.
سگ در خیابان حرکت کرد تا به محل خط کشی رسید. با حوصله ایستاد تا چراغ سبز شد و بعد از خیابان رد شد.
قصاب به دنبالش راه افتاد.
سگ رفت تا به ایستگاه اتوبوس رسید نگاهی به تابلو حرکت اتوبوس ها کرد و ایستاد.
قصاب متحیر از حرکت سگ منتظر ماند.

اتوبوس امد, سگ جلوی اتوبوس آمد و شماره آنرا نگاه کرد و به ایستگاه برگشت. صبر کرد تا اتوبوس بعدی امد دوباره شماره آنرا چک کرد. اتوبوس درست بود سوار شد.
قصاب هم در حالی که دهانش از حیرت باز بود سوار شد.
اتوبوس در حال حرکت به سمت حومه شهر بود و سگ منظره بیرون را تماشا می کرد. پس از چند خیابان سگ روی پنجه بلند شد و زنگ اتوبوس را زد. اتوبوس ایستاد و سگ با کیسه پیاده شد. قصاب هم به دنبالش.

سگ در خیابان حرکت کرد تا به خانه ای رسید. گوشت را روی پله گذاشت و کمی عقب رفت و خودش را به در کوبید. این کار را باز هم تکرار کرد اما کسی در را باز نکرد. سگ به طرف محوطه باغ رفت و روی دیواری باریک پرید و خودش را به پنجره رساند و سرش را چند بار به پنجره زد و بعد به پایین پرید و به پشت در برگشت.
مردی در را باز کرد و شروع به فحش دادن و تنبیه سگ و کرد.
قصاب با عجله به مرد نزدیک شد و داد زد: چه کار می کنی دیوانه؟ این سگ یه نابغه است. این باهوش ترین سگی هست که من تا به حال دیدم.

مرد نگاهی به قصاب کرد و گفت: تو به این میگی باهوش؟ این دومین بار تو این هفته است که این احمق کلیدش را فراموش می کنه.

عنوان دومین مطلب آزمایشی من

این متن دومین مطلب آزمایشی من است که به زودی آن را حذف خواهم کرد.

زکات علم، نشر آن است. هر وبلاگ می تواند پایگاهی برای نشر علم و دانش باشد. بهره برداری علمی از ,بلاگ ها نقش بسزایی در تولید محتوای مفید فارسی در اینترنت خواهد داشت. انتشار جزوات و متون درسی، یافته های تحقیقی و مقالات علمی از جمله کاربردهای علمی قابل تصور برای ,بلاگ ها است.

همچنین وبلاگ نویسی یکی از موثرترین شیوه های نوین اطلاع رسانی است و در جهان کم نیستند وبلاگ هایی که با رسانه های رسمی خبری رقابت می کنند. در بعد کسب و کار نیز، روز به روز بر تعداد شرکت هایی که اطلاع رسانی محصولات، خدمات و رویدادهای خود را از طریق بلاگ انجام می دهند افزوده می شود.

عنوان اولین مطلب آزمایشی من

این متن اولین مطلب آزمایشی من است که به زودی آن را حذف خواهم کرد.

مرد خردمند هنر پیشه را، عمر دو بایست در این روزگار، تا به یکی تجربه اندوختن، با دگری تجربه بردن به کار!

اگر همه ما تجربیات مفید خود را در اختیار دیگران قرار دهیم همه خواهند توانست با انتخاب ها و تصمیم های درست تر، استفاده بهتری از وقت و عمر خود داشته باشند.

گاهی هدف از نوشتن ترویج نظرات و دیدگاه های شخصی نویسنده یا ابراز احساسات و عواطف اوست. برخی هم انتشار نظرات خود را فرصتی برای نقد و ارزیابی آن می دانند. البته بدیهی است کسانی که دیدگاه های خود را در قالب هنر بیان می کنند، تاثیر بیشتری بر محیط پیرامون خود می گذارند.

میوه‌های گندیده

معلم یک کودکستان به بچه های کلاس گفت که فردا هر کدام یک کیسه پلاستیکی بردارند و درون آن به تعداد آدمهایی که از آنها بدشان می آید،از هر میوه ای که دوست دارند بریزند و با خود به کودکستان بیاورند.

فردا بچه ها با کیسه های پلاستیکی به کودکستان آمدند.

در کیسه بعضی ها دو,بعضی ها سه،و بعضی ها پنج,میوه بود

معلم به بچه ها گفت:

تا دو هفته هر کجا که می روند کیسه پلاستیکی را با خود ببرند.

روزها به همین ترتیب گذشت و کم کم بچه ها شروع کردند به شکایت از بوی میوه های گندیده. به علاوه،آن هایی که میوه های بیشتری داشتند از حمل آن بار سنگین خسته شده بودند.

پس از گذشت دو هفته بازی بالاخره تمام شد و بچه ها راحت شدند.
معلم از بچه ها پرسید: از اینکه دو هفته میوه ها را با خود حمل می کردید چه احساسی داشتید؟

بچه ها از اینکه مجبور بودند ، میوه های بد بو و سنگین را همه جا با خود حمل کنند شکایت داشتند.

آنگاه معلم منظور اصلی خود را از این بازی،این چنین توضیح داد:

این درست شبیه وضعیتی است که شما کینه آدم هایی که دوستشان ندارید را در دل خود نگه می دارید و همه جا با خود می برید.

بوی بد کینه و نفرت قلب شما را فاسد می کند و شما آن را همه جا همراه خود حمل می کنید. حالا که شما بوی بد میوه ها را فقط برای دو هفته نتوانستید تحمل کنید…

پس چطور می خواهید بوی بد نفرت را برای تمام عمر در دل خود تحمل کنید؟

 

مصاحبه برای استخدام

مصاحبه کننده : در هواپیمائی ۵۰۰ عدد آجر داریم، ۱ عدد آنها را از هواپیما به بیرون پرتاب میکنیم. الان چند عدد آجر داریم ؟
متقاضی : ۴۹۹ عدد !
مصاحبه کننده : سه مرحله قرار دادن یک فیل داخل یخچال را شرح دهید.
متقاضی : مرحله اول: در یخچالو باز میکنیم – مرحله دوم: فیلو میذاریم تو یخچال – مرحله سوم: در یخچالو میبندیم !!
مصاحبه کننده : حالا چهار مرحله قرار دادن یک گوزن در یخچال را توضیح دهید !
متقاضی : مرحله اول: در یخچالو باز میکنیم – مرحله دوم: فیلو از تو یخچال در میاریم – مرحله سوم: گوزنو میذاریم تو یخچال – مرحله چهارم: در یخچالو میبندیم !!
مصاحبه کننده : شیر واسه تولدش مهمونی گرفته، همه حیوونا هستن جز یکی. اون کیه ؟
متقاضی : گوزنه که تو یخچاله !!
مصاحبه کننده : چگونه یک پیرزن از یک برکه پر از سوسمار رد میشود ؟
متقاضی : خیلی راحت، چون سوسمارا همشون رفتن تولد شیر !!
مصاحبه کننده : سوال آخر. اون پیرزن کشته شد، چرا ؟
متقاضی : امممممممم، نمیدونم، غرق شد ؟
مصاحبه کننده : نه، اون یه دونه آجری که از هواپیما انداختی پائین خورد تو سرش مرد !!! شما مردود شدین، نفر بعدی لطفا